• امروز : پنج شنبه - ۱۳ اردیبهشت - ۱۴۰۳
  • برابر با : Thursday - 2 May - 2024
10
اولین سوپراستار سینمای ایران؛

سکانس آخر زندگی ناصر ملک‌مطیعی

  • کد خبر : 2984
  • 07 خرداد 1397 - 10:04
سکانس آخر زندگی ناصر ملک‌مطیعی

عادت کرده‌ایم سال‌های تلخی را زندگی کنیم در این سال‌ها. سال‌هایی پر از اخبار سیاه مرگ؛ کوچ و از دست دادن بزرگان که کام هر آن کسی را که اندک هوایی را در فضای حضور آنها نفس کشیده تلخ می‌کند. سال‌های کوچ؛ کوچستانی شده این دیار در تلخ‌روزهای مرگ و پرواز. خبر پشت خبر می‌آید […]

عادت کرده‌ایم سال‌های تلخی را زندگی کنیم در این سال‌ها. سال‌هایی پر از اخبار سیاه مرگ؛ کوچ و از دست دادن بزرگان که کام هر آن کسی را که اندک هوایی را در فضای حضور آنها نفس کشیده تلخ می‌کند. سال‌های کوچ؛ کوچستانی شده این دیار در تلخ‌روزهای مرگ و پرواز. خبر پشت خبر می‌آید و روزها را رنگ سیاهی می‌زند؛ که دیروز تلخ‌ترین آمد: ناصر ملک‌مطیعی پرید!
تلخ بود، چون زهرمار. مثل آن‌بار که خبر عباس کیارستمی آمد؛ یا داود رشیدی، بهرام زند، نعمت حقیقی، فردین، لوون و ده‌ها و ده‌ها هنرمند دیگر که بعضی‌ها را حتی نام هم نمی‌توان برد. تلخی تحمل‌نشدنی جانسوزی که تا عمق جان نفوذ می‌کند. آتش می‌زند تلخی خبری چون این. کوچ ناصر ملک‌مطیعی آن خبر مهم جگرسوزی است که می‌تواند تمام ‌سال را زهر هلاهل کند برای دوستداران این بزرگ که به راستی بزرگ بود و از قبیله همیشه بود و می‌شود گفت که از اعتبارهای سینمای ایران بود.

… و این‌بار واقعا تمام شد؛ باید برای روزنامه تسلیتی بفرستیم…

واقعا یادتان مانده در سال‌های اخیر این خطوط شعر همیشه ماندنی فروغ را چندبار بر پیشانی مطلبی خوانده‌اید؟ یا چندبار آه کشیده و حسرت خورده‌اید که کاش…؛ چندبار؟ چند آه؟ یا در سوگ از دست دادن چند عزیز گل حضور؟ در رثای چند غایب‌شده همیشه حاضر؟ چند فرهیخته بالابلند؟
گاهی آدم فکر می‌کند شاید نفرین شده فرهنگ و هنر این سرزمین. بعید هم نیست. کفران نعمت، نعمت از کف برون می‌کند؛ و ما در این سال‌ها کم کفران نعمت نکرده‌ایم. از این‌روست که می‌بینیم دارد برهوتی سوزان می‌شود جنگل سروهای سر به آسمان ساییده‌ای که زمانی نه‌چندان دور و دیر ابرها زیر پایشان بود، بس که قدشان بلند بود. غول‌ها را داریم یکان‌یکان از دست می‌دهیم؛ بی‌آن‌که بالابلند دیگری سایه اندازد بر برهوت خالی این دیار. بلندقامتان می‌روند و ما بی‌بزرگ و بی‌کس و یتیم می‌شویم. روزبه‌روز یتیم و یتیم‌تر. می‌سوزیم و سایه‌سازی هم نیست تا سایه‌نشین شویم و دمی فراموش کنیم زخم بی‌سایگی را. کویر شده. کویر می‌شویم نیز. خشک و سوزان و تفتیده.
زیاد نگذشته از آن روزهایی که در اندوه نبود کیارستمی، در حسرت کوچ داود رشیدی، در رفتن بزرگانی دیگر، در عقده‌گشایی قلم برای تسکین زخم نبودن چنان بلندبالاهایی نوشتم نفرین تابستان سوزان کاش دمی دست از سر بهارمان بردارد. شاید ما بمانیم لختی بی‌سوگ؛ و بی‌اندیشه به نفرینی که قاتل بلندقامتان شده. بیایید گذشته را در سطور حسرت‌نامه‌هامان مرور کنیم. همین چند ماه پیش بود که نوشتم: نفرینی که یا تبر می‌شود بر قامت سروهای این دیار؛ یا ریسمانی در دست‌های کوتوله‌پرورانی برای بستن دست و دهان یا طنابی برای به دار کشیدن رویاهای بزرگی که می‌توانستند و می‌توانند سروهایی دگر باشند؛ گیرم نه به قد و قامت از دست‌رفتگان، که به‌هرحال هر سروی زمانی نهالی بوده است.
نفرین لعنتی دست‌بردار نیست. رهایمان نمی‌کند و آرام‌مان نمی‌گذارد. آن‌قدر بالای سر این سرزمین چرخید و چرخید و چرخید تا شکاری دیگر جست و سروی دگر خاک‌نشین کرد. این سرو ناصرخان ملک‌مطیعی بود. چه سیری‌ناپذیر است این دهان همیشه باز و گرسنه تقدیر لامصب.
وقتی رسانه‌های مجازی در صبحگاه نخستین روز هفته نگاه مبهوت کاربران را میهمان ضیافت عکس‌های ناصر ملک‌مطیعی صبور و نجیب کردند، فهمیدیم که چه شکارچی یکه‌گزینی است این تقدیر نفرینی. امروز هم نوبت رسانه‌ها و نشریات کاغذی است تا خبر این کوچ را رسمی کنند؛ که همه چیز با چاپ در روزنامه است که رسمیت پیدا می‌کند.
ناصر ملک‌مطیعی وقتی از این جهان رخت بربست، ٨٨‌سال داشت. او در زندگی پربارش در بیش از ١٠٠ فیلم بازی کرده بود. فیلم‌هایی چون قیصر، طوقی٬ بابا شمل و سه قاپ که تاج فیلم‌های آبرومند آن روزگار بودند.
درباره او ناچاریم بگوییم که ناصرخان مدت‌ها پیش از این‌که خبر مرگش را رسانه‌ای کنند، مرده بود، آن هم نه یک‌بار. ملک‌مطیعی در عمر ٨٨ساله‌اش بارها مرگ را تجربه کرده بود.
می‌گویند قهرمانان دو بار مرگ را تجربه می‌کنند. آنها پیش از مرگ یک‌بار هم زمانی که کمربند قهرمانی را وامی‌گذارند، مرگ را به چشم می‌بینند. هنرپیشه‌ها هم یک‌جورهایی شبیه قهرمانان هستند. برای آنها هم نخستین مرگ زمانی است که دیگر نمی‌توانند روی صحنه یا پرده بدرخشند. ناصرخان سینمای ما هم این مرگ را ۴٠‌سال پیش به چشم دید که نخستین مرگش بود. او در سال‌هایی که به بلوغ هنری و حرفه‌ای رسیده بود، به اجبار از میدان دور ماند و چه چیزی مرگبارتر از این می‌تواند بر هنرمندی حادث شود؟ بعدتر او یک‌بار دیگر هم مرد؛ زمانی که بعد از سی و اندی ‌سال یک‌بار دیگر بوی دوربین را در فیلمی به نام نقش و نگار شنید. اما حیف و دو صد حیف که آن فیلم به جایی نرسید و دیده نشد و اتفاقی که باید، برای ناصرخان رخ نداد. این نیز مرگی دیگر بود که دلیلش را می‌شد انتخاب نادرست ابرستاره‌ای خواند که ندانسته بود در جوی حقیری که به گودالی می‌ریزد، نمی‌شود مروارید صید کرد.
آن روز که در رقابت برنامه‌ها و شبکه‌های تلویزیون برنامه ناصر ملک‌مطیعی از کنداکتور بیرون کشیده شد و روی آنتن نرفت تا رویای ارتباطی از نو با مردمی که در تمام این سال‌ها عاشقانه پرستیده بودندش برآورده نشود، مرگی دیگر بود؛ که ناصرخان را به مرگ اصلی و واقعی‌اش نزدیک‌تر کرد. حالا شاید تمام آنهایی که در این‌۴٠سال چوبی شدند لای چرخ ناصرخان؛ سنگی شدند زیر پای این بلندبالا؛ لحظه‌ای فکر کنند به این‌که چه می‌شد این‌قدر سنگدلانه دل اسطوره‌ای را که به مردمش گرم بود، نمی‌شکستند.
در ماه‌های اخیر این شانس را داشتم که همنشین ناصر ملک‌مطیعی باشم. به‌عنوان ویراستار کتاب خاطرات ناصرخان، در این ماه‌ها خیلی با هم حرف زدیم و درد دل کردیم و درد دل شنیدم و بر درد‌های مردی گریستم که آن‌قدر بلندقامت و غنی و بزرگ بود که بعد از این همه بلا از کسی دلخور نبود و همه چیز را جزوی از تقدیری می‌دانست که ناگزیر بود.
نمی‌دانم چرا خبر کوچ ابدی زخم‌خورده‌ای چون ناصر ملک‌مطیعی بخشی از بازی او به نظرم می‌رسد. مگر نه این‌که او را با بازی‌هایش به یاد داریم؟ چرا این‌گونه فکر نکنیم که این نیز بازی دیگری است برای چشم بستن بر هر آن‌چه مایه آزردگی ذهن زیبای این مرد غنی است؟

کارنامه ناصر ملک‌مطیعی در یک نگاه

در ویکی‌پدیا آمده: فعالیت ناصر ملک مطیعی در سینما با بازی در صحنه‌های کوتاهی از فیلم واریته بهاری و شکار خانگی آغاز شد. اما بازی در ولگرد ساخته مهدی رئیس فیروز بود که او را به اوج محبوبیت رساند. ملک مطیعی برای بازی در این فیلم نخستین دستمزد فعالیت حرفه‌ای خود را گرفت. با موفقیت ولگرد، بلافاصله در فیلم‌های گرداب که نخستین فیلم رنگی سینمای ایران بود و سپس در فیلم غفلت بازی کرد. ملک مطیعی پس از بازی در غفلت، از پارس فیلم به دیانا فیلم رفت، تا در ازای بازی در دو فیلم در سال، ماهانه‌هزار تومان دستمزد دریافت کند، اما پس از ایفای نقش در چهارراه حوادث (ساموئل خاچیکیان) که متفاوت از سایر نقش‌های او بود، به خدمت نظام احضار شد. او پس از بازگشت، در فیلم اتهام بازی کرد. ملک‌مطیعی در ادامه در فیلم‌های بازگشت به زندگی، عروس فراری، طلسم شکسته، دشمن زن، دوقلوها، اول هیکل، عمو نوروز، آرامش قبل از طوفان، عسل تلخ، سایه سرنوشت و آس و پاس بازی کرد. پس از دهه ۴۰شمسی، با حضور محمدعلی فردین به‌عنوان جوان اول فیلم‌ها، به تدریج از محبوبیت او کاسته شد.
ملک‌مطیعی از‌ سال ۱۳۴۱ با پوشیدن لباس جاهل‌ها و کلاه مخملی‌ها که پیش از او عباس مصدق و مجید محسنی به تن کرده بودند، در نقش‌هایی ظاهر شد که فردین جز دو بار در فیلم‌های زن‌ها فرشته‌اند و ایوب حاضر به پوشیدن آن لباس‌ها و ایفای آن نقش‌ها نشد. ملک مطیعی در فیلم‌های کلاه مخملی، بامعرفت‌ها، مردها و جاده‌ها، ابرام در پاریس، سالار مردان و مردان روزگار با کت و شلوار مشکی، پیراهن سفید و کفش چرمی نوک تیز، کلاه مخملی و دستمال ابریشم یزدی و تسبیح شاه مقصود، اگرچه مصداق زنده‌ای از نمونه اجتماعی سنخ جاهل نبود، اما مجموعه اجرای نقش، به‌ویژه حرکات دست‌ها و بالا انداختن ابرو، تکیه کلام‌ها و نقل‌هایش، عامه بینندگان را مجذوب خود کرد.
ملک‌مطیعی تا قبل از قیصر مسعود کیمیایی و ایفای نقش داش‌فرمان با کلاه مخملی، در نقش‌های دیگری همچون مرد روستایی (عروس دهکده)، افسر نیروی دریایی (پاسداران دریا)، شاه عباس کبیر (حسین کرد)، رئیس دزدها (هاشم‌خان)، پزشک (فرار از حقیقت) و مانند اینها نیز ظاهر می‌شد؛ اما پس از موفقیت فیلم قیصر- که نقش کوتاهی هم در آن داشت- به ایفای نقش‌های کلاه مخملی دعوت شد. علی بی‌غم، رقاصه شهر، طوقی، مرید حق، سه قاب و کاکو شماری از این فیلم‌ها هستند. مرد، غلام ژاندارم، نقره داغ، ابرمرد، قلندر، آقا مهدی وارد می‌شود، دشمن و صلات‌ظهر ازجمله آثار تحسین‌برانگیز وی محسوب می‌شوند. ملک مطیعی اگرچه در فیلم‌های بعدی‌اش کوشید تا از کاراکتر جاهلی فاصله بگیرد، اما تلاش او همواره توأم با توفیق نبود. او در فیلم بت به کارگردانی ایرج قادری در نقش یک استوار ژاندارمری ظاهر شد.

با شنیدن خبر فوت ملک‌مطیعی متاسف شدم

علی نصیریان، بازیگر پیشکسوت سینما و تلویزیون درباره فوت ناصر ملک‌مطیعی به «شهروند» می‌گوید: «من با ناصر ملک‌مطیعی همکاری نداشته‌ام، با این‌که شناختی ندارم با شنیدن خبر فوتش بسیار متاسف شدم. برای همین نمی‌توانم اظهارنظر خاصی درمورد ایشان داشته باشم؛ نه رفت و آمدی، نه همکاری اما برای‌شان احترام قائلم و به خانواده‌شان تسلیت می‌گویم.

هنرمندان پس از مرگ زنده می‌شوند

ثریا قاسمی، بازیگر قدیمی سینما و تلویزیون از دیگر بازیگرانی است که گلایه‌های بسیاری درمورد بی‌مهری‌ها به بازیگران قدیمی دارد. او در گفت‌وگو با «شهروند» می‌گوید: «تا زمانی که آقای ملک‌مطیعی زنده بود، کسی سراغش را نگرفت، اما اکنون که مرده است مهم شده! مردم تا زمانی که زنده‌ایم، سراغی از ما نمی‌گیرند که مرده‌ایم یا زنده‌ایم، اصلا با خود نمی‌گویند چگونه زندگی خود را می‌گذرانید. اما وقتی افراد می‌میرند همه یادشان می‌آید که چنین فردی بوده است. قدیمی و جدید هم ندارد، جدید‌ها امروز و فردا خود را به خوبی نشان می‌دهند، در رابطه با آقای ملک‌مطیعی اما زمانی که زنده بود، هیچ‌کس نپرسید چگونه زندگی خود را می‌گذراند، اوضاع مالی‌اش به سامان است یا نه!»

ملک مطیعی گلایه‌ای نداشت

رسول صادقی از دیگر کسانی است که در سال‌های گذشته ملک‌مطیعی را به محفلی رسمی دعوت کرده بود. او ناصر ملک‌مطیعی و حضورش را این‌گونه توصیف می‌کند: «هر ساله انجمن منتقدان و نویسندگان خانه تئاتر از بازیگران پیشکسوت دعوت می‌کند، تا جوایز را اهدا کنند، در آن‌ سال آقای ملک‌مطیعی را دعوت کرده‌ایم، تا جوایز ٣ رتبه نخست را به کارگردانان اهدا کند. مهمترین ویژگی ملک‌مطیعی مرام پهلوانی و جوانمردی‌شان بود. هیچ‌وقت از هیچ‌کس طلبکار نبود و از کسی گلایه‌ای نداشت. با وجود این‌که سالیان سال فعالیتی نداشت، با این حال گلایه نمی‌کرد. در هیچ برهه از زمان، از ادبیات تهاجمی استفاده نمی‌کرد؛ همواره به نسل جدیدی که وارد سینما شدند، افتخار می‌کرد، حتی گاهی حسرت می‌خورد که چرا با این نسل همکاری ندارد و با نسل جدید فعالیتی نداشته است. بد نیست بدانید این بازیگر قدیمی کار‌های نسل جدید را دنبال می‌کرد و در دیدار‌های حضوری وقتی درمورد آثار این افراد صحبت می‌کرد، همه شگفت‌زده می‌شد. بازیگر‌های مشهور هم‌عصر و زمانه ما.»

بخشی از خاطرات ناصر ملک‌مطیعی

سال‌هاست از کادر خارجم…

زنده‌یاد ناصر ملک‌مطیعی خاطرات کار و زندگی‌اش را در قالب کتابی خواندنی با دوستدارانش شریک شده است. در بخشی از این کتاب که به‌زودی در انتشارات کتابسرا منتشر خواهد شد، آمده: چندی پیش پیاده به طرف شمیران می‌رفتم. نزدیک باغ فردوس عده‌ای فیلمبرداری می‌کردند. دو تریلی ١٨ چرخ به‌عنوان سینه‌موبیل یا محل نگهداری ابزار و ادوات فیلمبرداری کنار خیابان پارک شده بود. مدتی ایستادم و تماشا کردم. یادم افتاد که تمام ابزار و عوامل فیلم در یک اتومبیل بنز ١٩٠ جا می‌گرفتیم. عوامل فیلم شاید همان بچه‌های قد و نیمقد زمان ما بودند که حالا موهای جوگندمی دارند و با یک دنیا تجربه کارهای فنی را اداره می‌کنند. خوشحال شدم که سنگینی کار باز و هنوز هم به دوش قدیمی‌هاست و به قول امروزی‌ها، عامل کارهای کلیدی هستند.
کارگردان و فیلمبردار همه جوان بودند در ریخت و اندازه امروز فیلمسازی. نیمی از خیابان در اختیار آنها بود و پلیس و اتومبیل راهنمایی راهنما و راهگشای مردم. ما چگونه کار می‌کردیم و اینها چه امکاناتی دارند. خدا را شکر که حداقل در این یک زمینه جلو رفته‌ایم. کلاه و عینک داشتم. هنوز این آخرین یادگارهای شهرت و معروفیت را بر سر و چشمم گذاشته و حفظ کرده‌ام. برف پیری بر سرم نشسته. در سیاهی زمان گم شده‌ام. باید خودم را با کلمات شمرده‌ای معرفی کنم تا شناخته شوم و خوشبختانه اصراری هم به این کار ندارم. کناری ایستادم تا گذشته را در صحنه امروز تماشا کنم. یکی از بچه‌های قدیم که خیلی هم دوستش داشتم و حال برای خودش مردی شده بود و همه کاره صحنه بود، جلو آمد و مؤدبانه خواهش کرد کمی دورتر بایستم. گفتم که سال‌هاست از کادر خارجم.
می‌خواستم از این سراب فریبا گلویی تازه کنم و عقب‌تر رفتم. نگاهی معنی‌دار کرد و گفت، ببخشید شما. کنارش کشیدم، گفتم از علاقه‌مندان فیلم و سینما هستم ولی سال‌هاست که فیلم‌مان کرده‌اند. راه افتادم که بروم، دیدم به دنبالم آمد و لبریز از شوق و اشتیاق است. بغض کرد و دست در گردنم انداخت. سر و صورتم را بوسید و عذرخواهی کرد و می‌خواست مرا به طرف صحنه بکشاند و می‌گفت بچه‌ها را خوشحال کنید.
حالم دگرگون شد و تشکر کردم و گفتم حال خوشی ندارم و تحمل رویارویی با دوربین و بچه‌ها را ندارم. پس از این همه‌ سال برایم مقدور نیست، نمی‌خواهم صحنه را به هم بزنم. حق‌شناسی و محبت تو را برای این دیدار دوست‌داشتنی توشه راه آینده خواهم کرد و برای خودم خوشحالی و شادی فراهم می‌کنم. قبول کرد و آرامم گذاشت، اما قول گرفت که پس از پایان صحنه، دیدار امروز را برای رفقا تعریف کند.
به‌هرحال از محل حادثه فرار کردم. زندگی چقدر اما و اگر دارد، خدا می‌داند. دیدم چه آسان از معشوق دست کشیده‌ام و چه دوستی‌ها و محبت‌ها را بدون جواب رها کرده‌ام. رفتم و به قول فیلمبردارها خودم را فید کردم.

ملک‌مطیعی از زبان ملک‌مطیعی

زنده‌یاد ناصر ملک‌مطیعی مدت‌ها بود داشت روی خاطراتش کار می‌کرد و قرار بود آنها را در قالب کتاب در انتشارات کتابسرا منتشر کند. خاطراتی که از سال‌های کودکی تا اواخر دهه ٩٠ را شامل بودند.
کتاب خاطرات ناصر ملک‌مطیعی قرار بود در اوایل امسال به زیور طبع آراسته شود، اما بیماری زنده‌یاد ملک‌مطیعی باعث کندی روند امور شد و کتاب به نمایشگاه امسال نرسید و گفته می‌شود انتشارات کتابسرا تا یکی دوماه دیگر این کتاب را به بازار کتاب عرضه خواهد کرد.
قاسم سمیعی مدیر انتشارات کتابسرا ناصر ملک‌مطیعی را یک بازیگر خوب و مهمتر از آن، یک انسان بزرگ معرفی و عنوان می‌کند که کتاب خاطرات ناصر ملک‌مطیعی در قالب یک کتاب بسیار وزین و زیبا به ‌زودی کارهای چاپ و انتشارش را تمام خواهد کرد…
امین فرج‌پور که ویرایش این کتاب را برعهده دارد، درباره این کتاب می‌گوید: خاطرات ناصر ملک‌مطیعی علاوه بر این‌که بهترین فرصت است برای آشنایی با زیروبم زندگی این مرد بزرگ و خاطره‌ساز؛ خواننده را با ابعاد دیگری از استاد هم آشنا می‌کند. در واقع این جزو معدود کتاب خاطراتی است که نویسنده آن واقعا با قلم خود دست به نگارش زده و بنابراین خواننده این کتاب با خواندن نوشته‌های ناصر ملک‌مطیعی متوجه خواهد شد که این مرد چه گنجینه غنی از وایه و شعر در انبانش داشته است.
خاطرات ناصر ملک‌مطیعی دربردارنده صدها عکس دیده نشده از دوران کاری و زندگی ناصر ملک‌مطیعی خواهد بود.

پدرم از خانه‌نشینی گلایه نکرد

امیرعلی ملک‌مطیعی| فرزند ناصر ملک‌مطیعی درباره پدرش به شهروند گفت: «پدرم هیچ‌گاه گلایه نکرد، اما ناراحتی‌هایی برایش ایجاد شده بود، چراکه یک بازیگر تمام عشق و انگیزه‌اش بازی و جلوی دوربین بودن است، برای همین زمانی که دیگر امکان جلوی دوربین رفتن را نداشته باشد، در روحیات آن بازیگر تأثیر می‌گذارد. خانه‌نشینی و گوشه‌نشینی داشت، اما گلایه نکرد. در این سال‌ها بسیاری از هنرمندان به پدرم محبت داشتند، ازجمله آقای پرستویی همیشه حامی و پشتیبان پدر بودند، همچنین در‌ سال ٩٢ که پدر مجددا بازی کردند، می‌توانم بگویم آقای دکتر ایوبی، رئیس سازمان سینمایی و آقای صادقی باعث و بانی شدند که این فیلم اکران شود. من توانستم فیلم پدرم را ببینم و پدرم برای بار دیگری عکس خود را سر در سینما‌ها ببیند. البته آن هم مشکلات خود را داشت که در روز‌های نخست اکران عکس پدر را برداشتند و با پیگیری‌های لازم مجددا در پوستر قرار گرفت.»

در نقش لوطی و بامرام؛ خودش بود

| عبدالله اسکندری | ناصر ملک‌‌مطیعی انسان بزرگی بود و من در طول سال‌هایی که او را می‌شناختم، چیزهای زیادی از او یاد گرفتم. حالا او از میان ما رفته و تعریف و تمجید از خصلت‌ها و ویژگی‌هایش خیلی دردی از او دوا نمی‌کند، زیرا آدم‌ها تا زنده هستند، احتمالا به تعاملات زندگی جمعی و احوالپرسی نیاز دارند. ملک‌مطیعی انسان بسیار بزرگی بود. در میان هنرمندانی که می‌شناسم، یکی از افرادی بود که خصلت خاکی‌بودن را در خود حفظ کرده بود. وقتی در فیلم‌های قدیمی می‌بینید که او نقش لوطی‌ها، آدم‌های داش‌مشتی و بامرام را بازی می‌کند، در اصل خودش را بازی می‌کرد و این خصلت‌ها در خون او بود.
همه اینها را سعی کردم از او یاد بگیرم. افتادگی را و مردمداری را. ‌سال ٩٢ فیلم «نقش‌نگار» را با او کار کردم. فیلمی که حتی در جشنواره فیلم فجر هم نمایش داده شد اما اجازه اکران پیدا نکرد. یا در تلویزیون برنامه‌هایی از او ضبط کردند و پخش نشد. با هرکدام از دوستان و اهل هنر هم که صحبت می‌کردیم، نظرشان این بود که «ناصرخان» موضوعی ندارد و چیزی نیست که نگذارند فیلمش پخش شود اما برای این‌طور آدم‌ها، وضع همین است و شاید این به نفع او بود و باعث شد با مظلومیت از پیش ما برود.
پیش از انقلاب افتخار داشتم که در فیلم «بت» با او همکار باشم و از آن‌جا رابطه خوبی با هم برقرار کردیم. او مرد خیلی افتاده‌ای بود و همه ما را تحت‌تأثیر قرار می‌داد و از او این ویژگی‌ها را یاد می‌گرفتیم. جالب است برخلاف این‌که برخی تصورشان این است که اهل هنر همه یا اعتیاد دارند یا به هرصورتی نوعی از مفسده در زندگی آنها دیده می‌شود، این‌طور نیست. در فیلم «بت» که ‌سال ۵۵ ساخته شد و بهروز وثوقی هم بود، یک روز در رستورانی در شیراز نشسته بودیم و بعد از مدتی «ناصرخان» بلند شد از رستوران بیرون رفت. «بهروز» گفت: چه شد، ناراحت شد؟ من دنبالش رفتم و دیدم بیرون رستوران روی پله‌ای نشسته است. گفتم ناصرخان، چه شد؟ ناراحت شدی؟ از چه؟ گفت: نه! از چه ناراحت شوم. اینها آن‌قدر سیگار می‌کشند که آدم نمی‌تواند نفس بکشد. این را گفتم تا همه بدانیم در میان اهل هنر آدم‌های کم یا بی‌حاشیه زیاد داریم. ناصرخان آن‌زمان هم حتی سیگار نمی‌کشید.
او آدم صبوری بود و کم‌توقع وقتی در تلویزیون برنامه‌اش پخش نشد، هیچ گله‌ای نداشت و درباره‌اش هم صحبت نمی‌کرد. یادش گرامی.

لینک کوتاه : https://sirjannews.ir/?p=2984
  • منبع : شهروند

برچسب ها

ثبت دیدگاه

قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام های بسیار طولانی منتشر نخواهد شد.